سید بردیاسید بردیا، تا این لحظه: 13 سال و 8 روز سن داره

کوچولوی خوش اخلاق مامانی و بابایی

هدیه ولنتاین

اینم هدیه بابایی برای گل پسر به مناسبت شب ولنتاین البته به گفته خودش عروسکای خوشگل زیاد دیده بود. اما از این یکی به خاطر پستونکش بیشتر از همه خوشش اومده مبارکت باشه پسرم خدا از معنی قبله تا لبخندت به من پل زد روزی هزار دفعه باید به لبخندای تو زل زد ...
26 بهمن 1390

اولین عروسی

اول از همه بگم نمی دونم چرا این مامانی اسم نویسنده همه مطالب و نوشته « خاطره مامان بردیا» !!!!!    ای بابا یعنی من نمی تونم توی وبلاگ خودم 4 تا خط بنویسم؟!!  مامان خانوم در اسرع وقت باید بری توی قسمت نویسندگان وبلاگ اسم منم بنویسی « بردیا پسمل خاطره » خوب حالا بریم سر موضوع اصلی: جمعه شب  تاریخ 21/10/90 اینجانب آقا بردیا در حالی که 9 ماه و 21 روز داشتم  اولین عروسی رسمی زندگیم دعوت بودم ... یعنی من تهنایی که نه با حضور مامانی و بابایی و بقیه بزرگترا بلهههههههههههه   عروسی هم که نه عقدکنون پسرعموی مامانی بود. خوب در واقع می شه همون عروسی دیگه   قبلش مولو...
23 بهمن 1390

عاشقانه ای برای پسرم

این روزا با داشتنت، با بودنت، با حضور گرمت، دوباره دارم احساس عاشقی می کنم. احساس می کنم همه بهترین های دنیا رو دارم. می دونی بهترین های دنیا واسه من چیه؟! بهترین وقت دنیا همون وقتیه که تو به دنیا اومدی و قدم های بهشتی خودتو توی این دنیای خاکی گذاشتی و شدی بهشت من و بابایی. بهترین لحظه دنیا اون لحظه ایه که در آغوشت می گیرم و سر کوچولوت و روی سینه ام می زاری و آروم می گیری و پر می شی از آرامش و امنیت. انقدر این لحظه قشنگه که بابایی با حسودی نگاه می کنه و می گه : واقعا هیچی واسه بچه آغوش مادرش نمی شه. بهترین عطر دنیا بوی خوش تنته وقتی گردن قشنگت و بو می کنم و با خودم فکر می کنم تا حالا هیچوقت ه...
21 بهمن 1390

فقط عکس

 در حال خوردن یک عدد دست خوشمزه تازه از خواب بیدار شده ( همیشه وقتی از خواب بیدار می شه لپاش اینطوری گلی می شه) حمله جهت خوردن عکاس لالا کردن خوشجل درگیری با سیم لب تاب بازی با بابایی و آتیش سوزوندن دس دسی ملایم همراه با عشوه دس دسی هیجانی و همراه با اندکی خشونت  البته خودش هم داره می خونه ...
15 بهمن 1390

من 9 ماهه شدم

من سید بردیا کوچولوی مامانی و بابایی 9 ماهه شدم. وایییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی هورااااااااااا حسابی دارم بزرگ می شم. حسابی آقا شدم. به قول بابایی حسابی خوردنی تر و خواستنی تر شدم امروز هم رفتیم دکتر واسه ویزیت ماهانه و همه چی خیلی خوب بود. غیر از این که اونجا خیلی الاف شدیم. از ساعت 3 رفتیم تا همین الان که ساعت 9 شبه و رسیدیم خونه  مامانی  هم هر دفعه غر می زنه که دیگه من و پیش این دکتر نمی بره. ولی باز پشیمون می شه. آخه دکترم خیلی خوبه. وزن ٥٠٠/٩ کیلوگرم ـ‌ قد ٧٣ سانتی متر اول از همه بگم که آقای دکتر از همه چی راضی بود.گفت همه چی می تونم بخورم به جز : پنیر ـ اسفناج ـ عسل ـ شیر پاستوربزه ـ سفیده ت...
1 بهمن 1390
1